فصدلغتنامه دهخدافصد. [ ف َ ] (ع مص ) رگ زدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) : به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان به قصد فصد چه کوشی و ماه در جوزا. خاقانی .|| قطع نمودن جهت کسی عطا را و درگذرانیدن و روان کردن
فسدلغتنامه دهخدافسد. [ ف َ ] (ع مص ) فساد. (دزی ). در فرهنگهای دیگر مصدر به این صورت ضبط نشده است . رجوع به فساد شود.
فسیدلغتنامه دهخدافسید. [ ف َ ] (ع ص ) تباه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فاسد. رجوع به فاسد شود.
فسیطلغتنامه دهخدافسیط. [ ف َ ] (ع اِ) پشیزه ٔ سر خرما. || دمچه ٔ خرما. (منتهی الارب ). || چیده ٔ ناخن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فصیطلغتنامه دهخدافصیط. [ ف َ ](ع اِ) دمچه ٔ خرما. || چیده ٔ ناخن . (منتهی الارب ). فسیط. (اقرب الموارد). رجوع به فسیط شود.
فصیدلغتنامه دهخدافصید. [ ف َ ] (ع ص ) رگ زده . (منتهی الارب ). رگ شکافته . مفصود. (از اقرب الموارد). || (اِ) خون که در روده ٔ بریان کرده خوردندی و هم جهت مهمان داشتندی در ایام جاهلیت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فصدةلغتنامه دهخدافصدة. [ ف ُ دَ ] (ع اِ) خرمای آرد ساخته با خون آمیخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فصادلغتنامه دهخدافصاد. [ ف ِ ] (ع مص ) رگ زدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فصد. رجوع به فصد شود.
فصدةلغتنامه دهخدافصدة. [ ف ُ دَ ] (ع اِ) خرمای آرد ساخته با خون آمیخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
متفصدلغتنامه دهخدامتفصد. [ م ُ ت َ ف َص ْ ص ِ ] (ع ص ) روان شونده و روان . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). روان و جاری . (ناظم الاطباء). نعت است از تفصد. (از منتهی الارب ). و رجوع به تفصد شود.
مفصدلغتنامه دهخدامفصد. [ م ِ ص َ ] (ع اِ) نیشتر. ج ، مفاصد. (مهذب الاسماء). نشتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشتر که بدان فصد کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنچه بدان رگ زنند تیغ (برای گشادن رگ ). مِبضَع. نیش . نیشتر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
منفصدلغتنامه دهخدامنفصد. [ م ُ ف َ ص ِ ] (ع ص ) روان و جاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
هفصدلغتنامه دهخداهفصد. [ هََ ص َ ] (عدد مرکب ،ص مرکب ، اِ مرکب ) هفتصد. هفت برابر صد : ز بعد او زکریّا بماند هفصد سال بریده گشت به دو نیمه در میان شجر. ناصرخسرو.چو عمر خویش به سر برد هفصدوسی سال سپرد عمر به سربرده را به دست پسر
تفصدلغتنامه دهخداتفصد. [ ت َ ف َص ْ ص ُ ] (ع مص ) روان شدن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).