فصالغتنامه دهخدافصا. [ ف ِ ] (ع اِ) عجم الزبیب . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). دانه ٔ مویز. (آنندراج ).
فصعلغتنامه دهخدافصع. [ ف َ ] (ع مص ) افشردن رطب تا پوست آن بازشود. (تاج المصادر بیهقی ). فشردن خرما به انگشتان تا پوست آن بازشود. و گویند تا از پوست برآید. (از اقرب الموارد).
فسالغتنامه دهخدافسا. [ ف َ ] (اِخ ) شهری است که مرکز شهرستان فسا و از قدیمترین شهرهای ایران است . بنای آن در زمان ساسانیان نهاده شده و اکنون تمام شهرستان دارای 170هزار تن سکنه
فسالغتنامه دهخدافسا. [ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای چهارگانه ٔ شهرستان فسا که جمعیت این بخش روی هم در حدود پنجاه هزارتن و محصول عمده ٔ آنجا غله ، پنبه ، حبوبات و در بعضی از ق
فصاحةدیکشنری عربی به فارسیبند , مفصل بندي , تلفظ شمرده , طرز گفتار , شيوايي , فصاحت , سخنوري , علم فصاحت , علم بيان
فصاعدادیکشنری عربی به فارسیاز حالا , دور از مکان اصلي , جلو , پيش , پس , اين کلمه بصورت پيشوند نيز بامعاني فوق بکارميرود , تمام کردن , بيرون از , مسير ازاد , بسوي جلو , به پيش , بجلو
فصاحةدیکشنری عربی به فارسیبند , مفصل بندي , تلفظ شمرده , طرز گفتار , شيوايي , فصاحت , سخنوري , علم فصاحت , علم بيان