فشولغتنامه دهخدافشو. [ ف َش ْوْ /ف ُ ش ُوو ] (ع مص ) آشکار و پراکنده گردیدن خبر و فضل . (منتهی الارب ). انتشار ذکر و خبر و فضل کسی . (از اقرب الموارد). آشکار شدن خبر. (مصادرالل
فش و فشلغتنامه دهخدافش و فش . [ ف ِش ْ ش ُ ف ِ ] (اِ صوت ) فش فش . حکایت آواز شاشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). صدای پاشیدن مایعات بر زمین . رجوع به فش فش شود.
فش و فشلغتنامه دهخدافش و فش . [ ف ِش ْ ش ُ ف ِ ] (اِ صوت ) فش فش . حکایت آواز شاشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). صدای پاشیدن مایعات بر زمین . رجوع به فش فش شود.
اشغرلغتنامه دهخدااشغر.[ اَ غ َ ] (ع ص ) اسب سرخ فش و اشقر. (ناظم الاطباء). بمعنی اشقر که غالباً در اسب و بندرت در انسان استعمال شود. (فرهنگ شعوری ) .
فشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کاکل.۲. یال اسب: ◻︎ گرفتش فش و یال اسپ سیاه / ز خون لعل شد خاک آوردگاه (فردوسی: ۵/۴۱۲ حاشیه).
فشلغتنامه دهخدافش . [ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنگاور، بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان ، دارای 1100 تن سکنه . آب آن از سراب فش و چشمه ها و محصول عمده اش غلات حبوبات ، میوه ، چ
منش فشلغتنامه دهخدامنش فش . [ م َ ن ِ ف َ ] (ص مرکب ) این کلمه در بیتی از شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم و بعضی از نسخ ولف آمده و در فهرست ولف به تقریب چنین معنی شده : «ظاهراً به معنی