حاتملغتنامه دهخداحاتم .[ ت ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سعد طائی مکنی به ابوسفانه . مردی سخی و جوانمرد ازقبیله ٔ طی ّ که عرب به سخا و کرم وی مَثل زند: اکرم من حاتم طی . و در فارسی مثل
اثیرلغتنامه دهخدااثیر. [ اَ ] (اِخ ) اخسیکتی . از شعرای مائه ٔ ششم هَ .ق . عوفی در لباب الالباب ج 2 ص 224گوید:... شعر او آنچه هست مصنوع است و مطبوع و معانی او را ملک است و وقتی
تفشولغتنامه دهخداتفشؤ. [ ت َ ف َش ْ ش ُءْ ] (ع مص ) پراگنده گردیدن مرض بقوم و فاش شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || فسوس کردن با کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع
فش فشلغتنامه دهخدافش فش . [ ف ِ ف ِ ] (اِ صوت ) آواز سوختن باروت نم زده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فشفشه شود. || آواز بول . فش فش شاشیدن . (یادداشت مؤلف ).
فشفاشلغتنامه دهخدافشفاش . [ ف ُ ] (اِ) گیاهی است از تیره ٔ برغست ها و علفی است که دارای برگهای ساده ٔ بیضوی نوک تیز می باشد که بیشتر درپای ساقه نزدیک ریشه جمع شده اند. گلهایش دار