فاماسلغتنامه دهخدافاماس . (اِخ ) نام رودی به دهستان علیای نهاوند. (یادداشت بخط مؤلف ). فاماست . رجوع به فاماست شود.
فاماستلغتنامه دهخدافاماست . (اِخ ) دهی است از دهستان بالای شهرستان نهاوند که در 22 هزارگزی جنوب شهرستان نهاوند و 8 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ نهاوند به ملایر و بروجرد واقع است . دامن
خون افشانلغتنامه دهخداخون افشان . [ اَ ] (نف مرکب ) خون فشان . خون افشاننده : بمغز قصد سر تیغهای آینه رنگ بدیده قصد سرنیزه های خون افشان . عنصری .دیده خون افشان و لب آتش فشانست از غم
زرافشانلغتنامه دهخدازرافشان . [ زَ اَ / زَ رَ ] (نف مرکب ) نثارکننده ٔ زر.افشاننده ٔ زر. پخش کننده ٔ طلا و سکه ٔ زر : چو بر گاه باشد زرافشان بودچو در جنگ باشد سرافشان بود. فردوسی .
پهلویلغتنامه دهخداپهلوی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) (زبان و خط...) زبان پهلوی . زبان پهلو یا پهله ،پارت ، پرثوه ، پهلوانی . زبان متداول دوره ٔ اشکانیان و ساسانیان . فارسی میانه و آن میا