فشلدیکشنری عربی به فارسیخراب شدن , تصورکردن , موفق نشدن , خرابي , قصور , عدم موفقيت , صداي تلپ , صداي چلپ , باصداي تلپ افتادن , شکست خوردن , درنرفتن (گلوله يا بمب)
فشللغتنامه دهخدافشل . [ ف َ ] (ع ص ) مرد بددل و ترسنده و سست .ج ، فُشل ، افشال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فشللغتنامه دهخدافشل . [ ف َ ش َ ] (ع مص ) کاهلی کردن . (منتهی الارب ). کسل . (از اقرب الموارد). || سست گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : دین به تیغ حق از فشل رسته است
فشللغتنامه دهخدافشل . [ ف ِ ] (ع اِ) پرده ٔ هودج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آنچه بر هودج گسترند وزنان بر آن نشینند. ج ، فشول . (منتهی الارب ). چیزی که زن زیر خود قرار
فشلنجلغتنامه دهخدافشلنج . [ ف ِ ل َ ] (اِخ )معرب بشلنگ و پشلنگ و آن حصاری بوده است در تخوم سیستان ولایت غور که به دست محمود غزنوی فتح شد. (از حاشیه ٔ تاریخ سیستان چ بهار ص 28). ر
فشلنگلغتنامه دهخدافشلنگ . [ ف ِ ل َ ] (اِخ ) کوهی بوده است در ناحیت غور. (از تاریخ سیستان ص 28). رجوع به فشلنج شود.
خشل فشللغتنامه دهخداخشل فشل . [ خ َ ش ِ لُن ْ ف َ ش ِ لُن ْ ] (ع ص مرکب ) ضعیف و ناتوان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
tagدیکشنری انگلیسی به فارسیبرچسب، علامت، پلاک، سوش، منگوله یا نوار، بند گردان سرود، تهلیل، مثال یا گفته مبتذل، برچسب زدن، علامت زدن، ضمیمه کردن، ضمیمه شدن به، اتیکت چسباندن به، بدنبال آور
taggingدیکشنری انگلیسی به فارسیبرچسب زدن، علامت زدن، ضمیمه کردن، ضمیمه شدن به، اتیکت چسباندن به، بدنبال آوردن، گرگ بهوا بازی کردن