taskدیکشنری انگلیسی به فارسیوظیفه، کار، تکلیف، امر مهم، تمرین، زیاد خسته کردن، بکاری گماشتن، تهمت زدن، تحمیل کردن
taskworkدیکشنری انگلیسی به فارسیکارهای کاری، وظیفه، خرحمالی، کارناخوشایند، خرکاری، کار معلوم، کاری که بعنوان وظیفه انجام میشود