فشستلغتنامه دهخدافشست . [ ف ِش ْ ش ِ ] (اِ) آواز نفس زدن مار. فحیح . (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ) : مار چندند مگر بر سر گنجی به نزاع که زنند اهل جهان اینهمه فشست هم .محمدسعید
فاسدیکشنری عربی به فارسیتبر , تيشه , تبر دو دم , تبرزين , با تبر قطع کردن يا بريدن , تبرکوچک , ساتور , باتبر جنگ کردن
taskدیکشنری انگلیسی به فارسیوظیفه، کار، تکلیف، امر مهم، تمرین، زیاد خسته کردن، بکاری گماشتن، تهمت زدن، تحمیل کردن
فشستلغتنامه دهخدافشست . [ ف ِش ْ ش ِ ] (اِ) آواز نفس زدن مار. فحیح . (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ) : مار چندند مگر بر سر گنجی به نزاع که زنند اهل جهان اینهمه فشست هم .محمدسعید