فسیدلغتنامه دهخدافسید. [ ف َ ] (ع ص ) تباه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فاسد. رجوع به فاسد شود.
فسیسلغتنامه دهخدافسیس . [ ف َ ] (ع ص ) سست خرد. (منتهی الارب ). ضعیف العقل . (اقرب الموارد). || سست اندام . ج ، فُسُس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فسیفساءلغتنامه دهخدافسیفساء. [ ف ُ س َ ف ِ ] (ع اِ) فسیفسة. قطعات کوچک از رخام و جز آن که به یکدیگر ترکیب شوند و محوطه ٔ خانه ها را از درون زینت دهند و گویند اصل لغت رومی است . (از
فسیدلغتنامه دهخدافسید. [ ف َ ] (ع ص ) تباه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فاسد. رجوع به فاسد شود.
فسیسلغتنامه دهخدافسیس . [ ف َ ] (ع ص ) سست خرد. (منتهی الارب ). ضعیف العقل . (اقرب الموارد). || سست اندام . ج ، فُسُس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).