فسوس آمدنلغتنامه دهخدافسوس آمدن . [ ف ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) حیف آمدن . دریغ داشتن از کاری : بجز بر آن صنمم عاشقی فسوس آیدکه جزبر آن رخ او عاشقی کیوس آید (کذا).دقیقی .
فسوسلغتنامه دهخدافسوس . [ ف ُ ] (اِ) بازی و ظرافت . (برهان ) : بی علم به دست نآید از تازی جز چاکری فسوس و طنازی . ناصرخسرو. || سحر و لاغ . (برهان ). افسوس . (فرهنگ فارسی معین ).
فسوسلغتنامه دهخدافسوس . [ ف ُ ] (اِخ ) نام شهری است که پایتخت دقیانوس بوده . (برهان ). رجوع به افسوس شود.
فسوسفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= افسوس: ◻︎ دیو بگرفته مر تو را به فسوس / تو خوری بر زیان مال افسوس (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۷).
فسوسلغتنامه دهخدافسوس . [ ف ُ ] (اِ) بازی و ظرافت . (برهان ) : بی علم به دست نآید از تازی جز چاکری فسوس و طنازی . ناصرخسرو. || سحر و لاغ . (برهان ). افسوس . (فرهنگ فارسی معین ).
عهارلغتنامه دهخداعهار. [ ع ِ ] (ع مص )فسوس و فجور نمودن با زن و زنا کردن با وی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بنزد زن آمدن جهت فجور. (از اقرب الموارد). ||
اهجارلغتنامه دهخدااهجار. [ اِ ] (ع مص ) نیکو جوان گردیدن ناقه و فزون شدن در پیه و در رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بانشاط شدن ماده شتر. (ناظم الاطباء). || فسوس کردن در منطق .
تهکملغتنامه دهخداتهکم . [ ت َ هََ ک ْ ک ُ ] (ع مص )شکسته و ویران شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیران شدن . (تاج المصادر بیهقی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || ف
طعنةلغتنامه دهخداطعنة. [ طَ ن َ ] (ع مص ) طعنه . یک بار نیزه زدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). طعنةٌ سلکی ؛ نیزه زدنی راست . (مهذب الاسماء). || عیب جوئی کردن . (غیاث اللغات ). ||