فسقلیلغتنامه دهخدافسقلی . [ ف ِ ق ِ ] (ص ) در تداول عوام ، سخت خرد. بسیارکوچک . (یادداشت بخط مؤلف ). کوچک و ناچیز. ریز و خرد. (فرهنگ فارسی معین ). فسغلی . رجوع به فسغلی شود.
فنغلیلغتنامه دهخدافنغلی . [ ف ِ غ ِ ] (ص ) در تداول ، کوچک . فسقلی . فنقلی . رجوع به فسقلی و فنقلی شود.
فسغلیلغتنامه دهخدافسغلی . [ ف ِ غ ِ ] (ص ) در تداول عوام ، سخت خرد. (یادداشت بخط مؤلف ). بسیار کوچک . فسقلی . رجوع به فسقلی شود.
خُرد بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ُرد بودن، کوچک بودن، ریز بودن، کوچولو بودن، فسقلی بودن، یکذرهبودن