فَطَرَنَافرهنگ واژگان قرآنما را آفريد(در بسياري از آيات ، خلقت را فطر ، و خالق را فاطر ناميده است ، و فطر به معناي پاره کردن است ، گويا خداي تعالي عدم را پاره ميکند و موجودات را از شکم آ
فَطَرَنِيفرهنگ واژگان قرآنمرا آفريد(در بسياري از آيات ، خلقت را فطر ، و خالق را فاطر ناميده است ، و فطر به معناي پاره کردن است ، گويا خداي تعالي عدم را پاره ميکند و موجودات را از شکم آن
فسطانیلغتنامه دهخدافسطانی . [ ف ِ ] (ص نسبی ) مخفف و معرب سوفسطایی . ج ، فسطانیان . (فرهنگ فارسی معین ) : اگر زین می نیاری گشت آگاه مبرزینجا سوی فسطانیان راه .عطار.
فَاطِرِفرهنگ واژگان قرآنخالق - آفريننده (در بسياري از آيات ، خلقت را فطر ، و خالق را فاطر ناميده است ، و فطر به معناي پاره کردن است ، گويا خداي تعالي عدم را پاره ميکند و موجودات را از
فسطوریالغتنامه دهخدافسطوریا. [ ] (معرب ، اِ) به یونانی سمک است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به فسطرن شود.
فسطانیلغتنامه دهخدافسطانی . [ ف ِ ] (ص نسبی ) مخفف و معرب سوفسطایی . ج ، فسطانیان . (فرهنگ فارسی معین ) : اگر زین می نیاری گشت آگاه مبرزینجا سوی فسطانیان راه .عطار.
جرمانالغتنامه دهخداجرمانا.[ ج َ ] (اِخ ) از نواحی غوطه ٔ دمشق است : فالقصر فالمرج فالمیدان فالشرف الَاعلی فسطرا فجرمانا فقلبین .ابن منیر (از معجم البلدان ).
رخاءلغتنامه دهخدارخاء. [ رُ ] (ع اِمص ) رَخاء. سستی و نرمی .(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به رخا شود. || (ص ، اِ) باد نرم . (دهار) (ترجمان القرآن ). باد نرم . قال اﷲ تعا
غواصلغتنامه دهخداغواص . [ غ َوْ وا ] (ع ص ) به دریا فروشونده به طلب مروارید.(منتهی الارب ) (آنندراج ).مبالغه ٔ غائص . (مجمل اللغة). بلک خورنده . ج ، غواصون . (مهذب الاسماء). گوه