فسردنلغتنامه دهخدافسردن . [ ف ُ / ف ِ س ُ دَ ] (مص ) بسته شدن و منجمد گردیدن . (برهان ). افسردن . (فرهنگ فارسی معین ) : خاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید. دقیقی .به گوش
جموسلغتنامه دهخداجموس . [ ج ُ ] (ع مص ) فسردن روغن و پیه و آب ، یا اکثر در آب جمود گویند و در روغن و جز آن جموس . فعل آن از باب نصر است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سرد شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی د شدن، فسردن، یخ زدن(بستن، کردن، شدن)، منجمد شدن، بستن لرزیدن، سرما خوردن سرد بودن سرد کردن
فسرانیدنلغتنامه دهخدافسرانیدن . [ ف ُ / ف ِ س ُ دَ ] (مص ) منجمد کردن . فسردن کنانیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد آنگ