فسرانیدنلغتنامه دهخدافسرانیدن . [ ف ُ / ف ِ س ُ دَ ] (مص ) منجمد کردن . فسردن کنانیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد آنگ
فرسانیدنلغتنامه دهخدافرسانیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) فرسودن کنانیدن و فرسودن فرمودن . (ناظم الاطباء). کهنه کردن و از هم ریزانیدن . (انجمن آرا) (آنندراج ).ظاهراً مصحف فرساییدن است . رجوع
فسانیدنلغتنامه دهخدافسانیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) مالیدن و راست کردن . (برهان ). در این معنی مرکب از فسان به معنی حجرالمسن وپسوند مصدری است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || رام ساختن
فسراندنلغتنامه دهخدافسراندن . [ ف ُ / ف ِ س ُ دَ ] (مص ) فسرانیدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فسرانیدن شود.
تقریسلغتنامه دهخداتقریس . [ ت َ ] (ع مص ) خنک ساختن و آب فسرانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): قرسه البرد و اقرسه ؛ اشتد علیه حتی لایستطیع ان یعم
فسراندنلغتنامه دهخدافسراندن . [ ف ُ / ف ِ س ُ دَ ] (مص ) فسرانیدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فسرانیدن شود.
اخثارلغتنامه دهخدااخثار. [ اِ ] (ع مص ) سطبر و جغرات گردانیدن شیر را. کلچانیدن . || اخثار زَبد؛ مسکه را فسرانیدن ، یعنی ناگداخته گذاشتن . بناگداختن مسکه . (تاج المصادر بیهقی ).-