فساد آوردنلغتنامه دهخدافساد آوردن . [ ف َ / ف ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) فتنه انگیختن . آشوب به پا کردن . رجوع به فساد انگیختن ، فساد پیوستن و فساد کردن شود.
فساددیکشنری عربی به فارسیفساد , انحراف , تباهي , بداخلا قي , مصيبت , بد نامي , قلمه , پيوند , پيوند گياه , گياه پيوندي , پيوند بافت , تحصيل پول و مقام و غيره از راههاي نادرست , ساخت و پ
فسادفرهنگ مترادف و متضاد۱. الواطی، بیعفتی، بیناموسی، تبهکاری، عیاشی، فجور، فسق، هرزگی ۲. بدی، تباهی، خدشه، خرابی، خلل، شرارت، عیب، نادرستی، ناشایست ۳. آشوب، اغتشاش، بینظمی، تفتین، خراب
فسادلغتنامه دهخدافساد. [ ف َ ] (ع مص ) تباه شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (منتهی الارب ). ضد صلاح . (از اقرب الموارد). || به ستم گرفتن مال کسی را. || (اِمص ) تباهی . (منتهی الا
ارتثاءلغتنامه دهخداارتثاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خلط کردن . || ارتثاء در رای ؛ اختلاط آن . تباهی در عقل . فساد آوردن در رأی و تدبیر. || شوریده شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). ارتثاء ا
اخناءلغتنامه دهخدااخناء. [ اِ ](ع مص ) هلاک کردن . (زوزنی ) (منتهی الارب ): اخنی علیهم ؛ هلاک کرد آنان را. || فحش گفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). || بسیار بی
لغبلغتنامه دهخدالغب . [ ل َ ] (ع مص ) لغوب . سخت مانده گردیدن . || خبر دروغ پیدا کردن نزد قوم . || تباهی انداختن میان قوم . (منتهی الارب ). به فساد آوردن . (منتخب اللغات ). ||
استجراحلغتنامه دهخدااستجراح . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) عیب و فساد بیرون آوردن . عیب ناک شدن . تباه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). یقال : استجرحت هذه الاحادیث و کثرت ؛ ای هی کثیرة و صحیحها ق