فساءلغتنامه دهخدافساء. [ ف َس ْءْ ] (ع مص ) دریدن جامه را. || به چوبدستی زدن بر پشت کسی . || بازداشتن از چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فساءلغتنامه دهخدافساء. [ ف ُ ] (ع اِ) گند. (منتهی الارب ). || (مص ) تیز دادن بی بانگ و گند کردن . (منتهی الارب ).
فثاءلغتنامه دهخدافثاء. [ ف َث ْءْ ] (ع مص ) به آب بازایستانیدن دیگ را از جوش . (منتهی الارب ). فرونشاندن جوشش . (اقرب الموارد). || شکستن خصم را به سخن . (منتهی الارب ). || به گر
فساددیکشنری عربی به فارسیفساد , انحراف , تباهي , بداخلا قي , مصيبت , بد نامي , قلمه , پيوند , پيوند گياه , گياه پيوندي , پيوند بافت , تحصيل پول و مقام و غيره از راههاي نادرست , ساخت و پ
فسوةلغتنامه دهخدافسوة. [ ف َس ْ وَ ] (ع اِ) یکبار از فساء. ج ، فسوات . (از اقرب الموارد). رجوع به فساء شود.
مفسالغتنامه دهخدامفسا. [ م َ ] (ع اِ) شرم انسان . (منتهی الارب ). کون . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جائی که فساء از آن خارج میشود. (از محیط المحیط). دُبُر. اِست . (یادداشت به خط
ذفراءلغتنامه دهخداذفراء. [ ] (ع اِ) قال الرازی فی الحاوی : قیل انه سذاب البر. قال أبوحنیفة: هی عشبة خبیثةالریح ترتفع قدر شبر خضراء و لها ساق و فروع . ورقها نحو ورق الرحم مرة و ر
عصارلغتنامه دهخداعصار. [ ع ِ ] (ع اِ) غبار بسیار. (منتهی الارب ). غبار و گرد شدید. (از اقرب الموارد). || گند. (منتهی الارب ). گند، و تیز بی صدا و بدبو. (ناظم الاطباء). فساء. (اق
مطرلغتنامه دهخدامطر. [ م َ طَ ] (ع اِ) باران . (ترجمان القرآن ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث ) (مهذب الاسماء). آب ابر. آبی که از ابر ریزد. ج ،اَمطار. (از اقرب الموارد) : و ا