فسلغتنامه دهخدافس . [ ف ِ ] (اِ) نام کلاهی که در شهر فس واقع در غرب افریقا می ساختند و آن کلاه معمولی ترکان عثمانی و مصریان بود و در واقع نوعی فینه بود که از نمد یا ماهوت سرخ
فصلغتنامه دهخدافص . [ ف َص ص / ف ِص ص / ف ُص ص ] (ع اِ) نگینه . (منتهی الارب ). آنچه بر انگشتری سوار کنند از معدنیات چون یاقوت و جز آن . (اقرب الموارد). || پیوند استخوان . پیو
فثلغتنامه دهخدافث . [ ف َث ث ] (ع اِ) به عربی اسم ارزن است ، به هندی باجری نامند. نبات آن شبیه به نبات ذرت و حب آن شبیه به جاورس است . و اهل هند آن را بسیار میخورند نان آن پخت
فس فس کردنلغتنامه دهخدافس فس کردن . [ ف ِ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به کندی کاری را انجام دادن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فس فس شود.
فس فسلغتنامه دهخدافس فس . [ ف ِ ف ِ ] (ق ) در تداول عوام ، به کندی و به تأنی ، مانند: مس مس . (از فرهنگ فارسی معین ).|| (اِ) سخن آهسته . || ساس . || (اِ صوت ) آواز آهسته . (ناظم
فسمتیخلغتنامه دهخدافسمتیخ . [فْس َ / ف َ س َ ] (اِخ ) پسامتیک . نام دو تن از پادشاهان سلسله ٔ بیست وششم فراعنه ٔ مصر. (از ایران باستان تألیف پیرنیا ص 182 به بعد). رجوع به پسامتیک