فزونرشدaccrescentواژههای مصوب فرهنگستانویژگی بخشی از گیاه که رشدی پایا و ممتد، بیش از حالت عادی، دارد
بیشترینلغتنامه دهخدابیشترین . [ ت َ ] (ص عالی ) زیادترین . فزونترین . (ناظم الاطباء). غالب . قسمت غالب : پدر از ملک جهان بیشترین یافته بهرپسر از کتب جهان بیشترین کرده زبر. فرخی .مر
افزونترلغتنامه دهخداافزونتر. [ اَ ت َ ] (ن تف ) زیادتر. علاوه تر. بیشتر. (ناظم الاطباء). فزونتر. افضل . بزرگتر. (یادداشت دهخدا). امثل . اطول . (منتهی الارب ) : همانا کنون زورم افزو
حاسدونلغتنامه دهخداحاسدون . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) حاسدین . ج ِ حاسد : همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر علی رغم الاعداء والحاسدین . (تاریخ بیهقی ).
خم پذیرلغتنامه دهخداخم پذیر. [ خ َ پ َ ] (نف مرکب ) قابل ارتجاع . (یادداشت بخط مؤلف ) : کمان تا فزونتر بود خم پذیرفزون باشدش سختی زخم تیر.اسدی .پایم چو دو لام خم پذیر است .نظامی .