فزودنلغتنامه دهخدافزودن . [ ف ُدَ ] (مص ) افزودن . (فرهنگ فارسی معین ). زیاده کردن .(آنندراج ). مخفف افزودن . مقابل کاستن . زیادت و علاوه کردن . مزید کردن . (یادداشت بخط مؤلف )
انبساط فزودنلغتنامه دهخداانبساط فزودن . [ اِم ْ ب ِ ف ُ دَ ](مص مرکب ) شادمانی بیش کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
انبساط فزودنلغتنامه دهخداانبساط فزودن . [ اِم ْ ب ِ ف ُ دَ ](مص مرکب ) شادمانی بیش کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
فزالغتنامه دهخدافزا. [ ف َ ] (نف ) از فزودن و افزودن . (حاشیه ٔبرهان چ معین ). به معنی افزایش دهنده و افزاینده باشد. (برهان ). بیشتر در ترکیب بصورت پسوند بکار رود:- انده فزا ؛
فزایستنلغتنامه دهخدافزایستن . [ ف َ ی ِ ت َ ] (مص ) فزودن . افزودن . (یادداشت بخط مؤلف ). افزاییدن . رجوع به فزایسته شود.
مزاحمةلغتنامه دهخدامزاحمة. [ م ُ ح َ م َ ] (ع مص ) فزودن و نزدیک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال زاحم علی الخمسین ؛ یعنی نزدیک به پنجاه رسید. (از منتهی الارب
اعالةلغتنامه دهخدااعالة. [ اِ ل َ ] (ع مص ) اعاله ٔ فریضه ؛ فزودن بر آن . (از متن اللغة). افزودن در حساب فریضه و برآوردن سهام فرائض را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). افزون کردن