فزارلغتنامه دهخدافزار. [ ف َ ] (اِ) به معنی افزار که آلت پیشه وران باشد یعنی آلتی که مردم اصناف بدان کار کنند. (برهان ). افزار. ابزار. رجوع به افزار و ابزار شود. || به کنایت به
قاسم فزاریلغتنامه دهخداقاسم فزاری . [ س ِ ف َ ] (اِخ ) ابن جندل از دانشمندان است . ابوصالح فزاری گوید قاسم بن جندل ، ابن میاده ٔ شاعر را گفت به خدا سوگند که تو در پرتو اشعاری که سروده
شهاب فزاریلغتنامه دهخداشهاب فزاری . [ ش ِ ب ِ ف َ ] (اِخ ) احمدبن عبدالملک . متوفی بسال 710 هَ . ق . او را دیوانی است . (از کشف الظنون ).
قاسم فزاریلغتنامه دهخداقاسم فزاری . [ س ِ ف َ ] (اِخ ) ابن جندل از دانشمندان است . ابوصالح فزاری گوید قاسم بن جندل ، ابن میاده ٔ شاعر را گفت به خدا سوگند که تو در پرتو اشعاری که سروده
شهاب فزاریلغتنامه دهخداشهاب فزاری . [ ش ِ ب ِ ف َ ] (اِخ ) احمدبن عبدالملک . متوفی بسال 710 هَ . ق . او را دیوانی است . (از کشف الظنون ).