فریعلغتنامه دهخدافریع. [ ف ُ رَ ] (ع اِ) لغتی است در فرعون یا آن ضرورت شعر است در سخن امیةبن ابی الصلت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فریافرهنگ نامها(تلفظ: fariyā) ]فری = خجسته ، مبارک ، دارای خجستگی و شکوه ، شکوهمند و خجسته + ا = (پسوند نسبت)[ ، (به مجاز) خجسته ، شکوهمند ، مبارک ، با شکوه ؛ (به مجاز) جذاب ،
فریعیلغتنامه دهخدافریعی . [ ف ُ رَ عی ی ] (ص نسبی ) منسوب به فریع که بطنی است از عبدالقیس . (سمعانی ).
فرعدیکشنری عربی به فارسیشاخه , شاخ , فرع , شعبه , رشته , بخش , شاخه دراوردن , شاخه شاخه شدن , منشعب شدن , گل وبوته انداختن , مشتق شدن , جوانه زدن , براه جديدي رفتن , پهلويي , جانبي , ا
فریعیلغتنامه دهخدافریعی . [ ف ُ رَ عی ی ] (ص نسبی ) منسوب به فریع که بطنی است از عبدالقیس . (سمعانی ).
حسانلغتنامه دهخداحسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن فریعة همان حسان بن ثابت است که به مادرش منسوب شده است . و رجوع به فهرست عیون الاخبار ابن قتیبه شود.
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن رفاعةبن ابی فریعة السلمی . وی از پدرش از جدش ابی فریعة السلمی روایت دارد که رسول خدا در جنگ حنین هنگامی که فقط بنی سلیم باقی مانده و به
حسان بن ثابتلغتنامه دهخداحسان بن ثابت . [ حَس ْ سا ن ِ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) ابن المنذربن حرام بن عمروبن زیدبن مناةبن عدی بن عمروبن مالک بن النجار الانصاری الخزرجی ثم النجاری . مادرش فُرَیعَ