فریزنوکلغتنامه دهخدافریزنوک . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که دارای 47 تن سکنه است . آب از قنات و محصول آنجا غلات ، سردرختی و لبنیات است . (از
فیزیوکراسیفرهنگ انتشارات معین(یُ کِ) [ فر. ] (اِ.) نظریه ای اقتصادی که طرفداران آن به پیروی دکتر کسنه کشاورزی را تنها منبع ثروت می دانند.
فیزیوکراتلغتنامه دهخدافیزیوکرات . [ یُک ْ ] (فرانسوی ، ص ، اِ) کسی که طرفدار فیزیوکراسی باشد. (فرهنگ فارسی معین ).
فیزیوکراسیلغتنامه دهخدافیزیوکراسی . [ یُک ْ ] (فرانسوی ، اِ) نظریه ای در اقتصاد که پیروان آن به پیروی از دکتر کسنه کشاورزی را تنها منبع ثروت میدانند. (فرهنگ فارسی معین ).
فریبناکلغتنامه دهخدافریبناک . [ ف ِ / ف َ ] (ص مرکب ) فریبنده . فریب کار. فریب آمیز : آدمی کو فریبناک بودهم ز دیوان این مغاک بود. نظامی .مکروه طلعتی است جهان فریبناک هر بامداد کرده
فریدونکارلغتنامه دهخدافریدونکار. [ ف ِ رِ ] (ص مرکب ) آنکه کار و بارش چون فریدون بود در پیروزی و کامیابی : جم سیر و سام رزم و دارابزمی رستم کرداری و فریدونکاری .فرخی .