خر فروماندنلغتنامه دهخداخر فروماندن . [خ َ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) واماندن ، منه : چون خر در گل فروماندن (فرورفتن ) و راه رفتن نتوانستن : ور در این ره خرش فروماندخرگه آنجا زند که او داند.ن
فروماندنلغتنامه دهخدافروماندن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب )بی جنبش و حرکت شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). برجای ماندن از بیم یا حیرت : همگان بترسیدند و خشک فروماند. (تاریخ بیهقی ). || عاجز گر
فروماندنفرهنگ انتشارات معین( ~ . دَ) (مص ل .) 1 - بیچاره شدن ، ناتوان شدن . 2 - درنگ کردن . 3 - معزول شدن .
فرس راندنفرهنگ انتشارات معین(فَ رَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - اسب راندن . 2 - کنایه از: جستجو کردن ، تفحص کردن .
ماندنلغتنامه دهخداماندن . [ دَ ] (مص ) توقف کردن . (ناظم الاطباء). توقف کردن . درنگ کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایرانی باستان ، من . پهلوی ، ماندن . پارسی باستان و اوستا،
فروماندنلغتنامه دهخدافروماندن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب )بی جنبش و حرکت شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). برجای ماندن از بیم یا حیرت : همگان بترسیدند و خشک فروماند. (تاریخ بیهقی ). || عاجز گر
ابوعثمانلغتنامه دهخداابوعثمان . [ اَ ع ُ ] (اِخ ) حیری رازی . سعد یا سعیدبن اسماعیل . فقیه صوفی بمائه ٔ سیم . اصل او از ری و منشاء و مقام وی به نیشابور در محله ٔ حیره بود و انتساب ا
گذاشتنلغتنامه دهخداگذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) نهادن . (برهان ). هشتن . قرار دادن . وضع کردن . برجای نهادن : عذب ؛ گذاشتن چیزی را. مغادرة؛ ماندن و گذشتن . اغدار؛ سپس گذاشتن شتر و گ
پایلغتنامه دهخداپای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون