فرولغتنامه دهخدافرو. [ ف َ رَ / رُو ] (از ع ، اِ) نوعی از پوستین روباه باشد و آن گرمترین پوستین است ، بعد از آن سمور و سپس قاقم . (برهان ). به این معنی عربی است . ج ، فِراء. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فرولغتنامه دهخدافرو. [ ف َرْوْ ] (ع اِ) پوستین . ج ، فِراء. (منتهی الارب ). چیزی شبیه جبه که از پوست حیوانات چون خرگوش و روباه و سمور دوزند. ج ، فراء. (اقرب الموارد).
فرولغتنامه دهخدافرو. [ ف ُ ] (پیشوند، ق ) به معنی فرود. در زبان پهلوی فْرُت ، در پارسی باستان فْرَوَتا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرود و زیر و تحت و پایین و شیب و نشیب و پست . (ناظم الاطباء). مقابل فرا و فراز به معنی بالا و بسوی بالا. این کلمه همواره بصورت ترکیب با اسامی و افعال یا کلمات
فروفرهنگ فارسی عمید۱. پایین، زیر، درون (در ترکیب با کلمۀ دیگر): فروافتادن، فروخوردن.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] پایین.۳. (صفت) [قدیمی] حقیر؛ پست؛ کوچک.
فرو بردن (غذا)گویش اصفهانی تکیه ای: feru hâdehi طاری: foru tây(mun) طامه ای: qurt dâɂan طرقی: föru tâymun کشه ای: foru tâymun نطنزی: qurt dâɂan
فرو بردن (غذا)گویش خلخالاَسکِستانی: ebard.e دِروی: e.bard.en شالی: abard.an کَجَلی: qort de.y.an کَرنَقی: arabard.an کَرینی: ara bard.an کُلوری: ibard.an گیلَوانی: ebârd.i لِردی: arabard.an
فرو بردن (غذا)گویش کرمانشاهکلهری: qüt dân گورانی: qüt dân سنجابی: qüt dân کولیایی: qüt dân زنگنهای: qüt dân جلالوندی: qüt dâyn زولهای: qüt dâyn کاکاوندی: qüt dâyn هوزمانوندی: qüt dâyn
فرولغتنامه دهخدافرو. [ ف َ رَ / رُو ] (از ع ، اِ) نوعی از پوستین روباه باشد و آن گرمترین پوستین است ، بعد از آن سمور و سپس قاقم . (برهان ). به این معنی عربی است . ج ، فِراء. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فرولغتنامه دهخدافرو. [ ف َرْوْ ] (ع اِ) پوستین . ج ، فِراء. (منتهی الارب ). چیزی شبیه جبه که از پوست حیوانات چون خرگوش و روباه و سمور دوزند. ج ، فراء. (اقرب الموارد).
فرولغتنامه دهخدافرو. [ ف ُ ] (پیشوند، ق ) به معنی فرود. در زبان پهلوی فْرُت ، در پارسی باستان فْرَوَتا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرود و زیر و تحت و پایین و شیب و نشیب و پست . (ناظم الاطباء). مقابل فرا و فراز به معنی بالا و بسوی بالا. این کلمه همواره بصورت ترکیب با اسامی و افعال یا کلمات
فروفرهنگ فارسی عمید۱. پایین، زیر، درون (در ترکیب با کلمۀ دیگر): فروافتادن، فروخوردن.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] پایین.۳. (صفت) [قدیمی] حقیر؛ پست؛ کوچک.
دورفرولغتنامه دهخدادورفرو. [ ف ُ ] (ص مرکب ) دورفرود. هرچیز بسیار عمیق و ژرف . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ). دورتک : تدبیح ؛ دور فروآوردن . (منتهی الارب ).- دور فروبردن ؛ عمیق کردن . (یادداشت مؤلف ).
ساق الفرولغتنامه دهخداساق الفرو. [ قُل ْ ف َرْوْ ] (اِخ ) کوهی است مر بنی اسد را.(منتهی الارب ) (شرح قاموس ). کوهی است در سرزمین بنی اسد و آن را ساق الفروین نیز گویند. (معجم البلدان ).
فرولغتنامه دهخدافرو. [ ف َ رَ / رُو ] (از ع ، اِ) نوعی از پوستین روباه باشد و آن گرمترین پوستین است ، بعد از آن سمور و سپس قاقم . (برهان ). به این معنی عربی است . ج ، فِراء. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فرولغتنامه دهخدافرو. [ ف َرْوْ ] (ع اِ) پوستین . ج ، فِراء. (منتهی الارب ). چیزی شبیه جبه که از پوست حیوانات چون خرگوش و روباه و سمور دوزند. ج ، فراء. (اقرب الموارد).