فروآوردنلغتنامه دهخدافروآوردن . [ ف ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) پایین آوردن . فرودآوردن . رجوع به فرودآوردن شود. || منزل دادن و جای دادن بکسی . (یادداشت بخط مؤلف ) : او را... به سرای هرچه
استنزالفرهنگ انتشارات معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرو آوردن ، فرو فرستادن . 2 - درخواست فرود آمدن . 3 - (مص ل .) از مرتبة خود فرو افتادن .
پایین بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ایین بودن، زیر چیزی بودن، زیر بودن، خوابیدن، خزیدن، پایین آوردن فرو-، ◄ پایین آمدن
بهزور وارد شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ر وارد شدن، تجاوز کردن، زور بهکار بردن، حمله کردن اجازه نداشتن، قدغن کردن دخول کردن، سوراخ کردن، فرو کردن هجوم آوردن، یورش بردن
stanchedدیکشنری انگلیسی به فارسیکاهش یافته است، فرو نشاندن، خاموش کردن، بند اوردن، جلو خونریزی را گرفتن، ساکت شدن