فروگراییدنلغتنامه دهخدافروگراییدن . [ ف ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) به سفل میل کردن . (یادداشت مؤلف ). به پایین گراییدن . || ته نشین شدن . رسوب کردن : ماه بسبب گرانی و غلیظی سکون جوید و فر
فروآرامیدنلغتنامه دهخدافروآرامیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) آرام گرفتن . ساکت شدن . از حرکت بازایستادن : اندرحرکت آید لکن زود فروآرامد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
فروبرانیدنلغتنامه دهخدافروبرانیدن . [ ف ُ ب َ دَ ] (مص مرکب ) فروبردن . پایین بردن . قورت دادن : اذمام ؛ فروبرانیدن چیزی به گلو. (تاج المصادر بیهقی ).
فروتراشیدنلغتنامه دهخدافروتراشیدن . [ ف ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) خشک شدن و ریختن چیزی : حسنک قریب هفت سال بر دار بماند، چنانکه پایهایش همه فروتراشید و خشک شد. (تاریخ بیهقی ).
فروآرامیدنلغتنامه دهخدافروآرامیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) آرام گرفتن . ساکت شدن . از حرکت بازایستادن : اندرحرکت آید لکن زود فروآرامد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
فروبرانیدنلغتنامه دهخدافروبرانیدن . [ ف ُ ب َ دَ ] (مص مرکب ) فروبردن . پایین بردن . قورت دادن : اذمام ؛ فروبرانیدن چیزی به گلو. (تاج المصادر بیهقی ).
فروتراشیدنلغتنامه دهخدافروتراشیدن . [ ف ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) خشک شدن و ریختن چیزی : حسنک قریب هفت سال بر دار بماند، چنانکه پایهایش همه فروتراشید و خشک شد. (تاریخ بیهقی ).
القاملغتنامه دهخداالقام . [ اِ ] (ع مص ) فروبرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). لقمه فروخورانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لقمه خورانیدن کسی را. تلقیم . (از اقرب الموارد). |
مغاصلغتنامه دهخدامغاص . [ م َ ] (ع مص ) فروگردیدن در آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).