فروگذاشتلغتنامه دهخدافروگذاشت . [ف ُ گ ُ ] (مص مرکب مرخم ) فروگذاشتن . فروگذار کردن .- فروگذاشت کردن ؛ نپرداختن به کاری و خودداری از انجام آن : فروگذاشت نمی کنم در باب او. (تاریخ ب
فروگذاشتنلغتنامه دهخدافروگذاشتن . [ ف ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) اهمال و تقصیر کردن و ضائع ساختن . (برهان ). || ترک کردن . رها کردن .فروگذاردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : تدبیر آن است که ما
فروگذاشتهلغتنامه دهخدافروگذاشته . [ ف ُ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مهمل . معطل . ضایع. (یادداشت بخط مؤلف ). || ترک گفته . متروک . (یادداشت بخط مؤلف ) : لشکر خویش بیافت پراگنده و
فروگذاشتنفرهنگ انتشارات معین( ~ . گُ تَ) (مص م .) 1 - مضایقه کردن ، اهمال کردن . 2 - رها کردن ، ترک کردن . 3 - گذشت کردن . 4 - ضایع کردن . 5 - رخصت دادن .
فروگذاشتنلغتنامه دهخدافروگذاشتن . [ ف ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) اهمال و تقصیر کردن و ضائع ساختن . (برهان ). || ترک کردن . رها کردن .فروگذاردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : تدبیر آن است که ما
فروگذاشتهلغتنامه دهخدافروگذاشته . [ ف ُ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مهمل . معطل . ضایع. (یادداشت بخط مؤلف ). || ترک گفته . متروک . (یادداشت بخط مؤلف ) : لشکر خویش بیافت پراگنده و
اهمالفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهفروگذاشتن؛ واگذاشتن؛ در کاری یا دربارۀ چیزی سستی و تنبلی و سهلانگاری کردن.
جانب کسی فروگذاشتنلغتنامه دهخداجانب کسی فروگذاشتن . [ ن ِ ب ِ ک َ ف ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ترک حمایت او کردن . رعایت ناکردن او. و رجوع بجانب شود.
اهماللغتنامه دهخدااهمال . [ اِ ] (ع مص ) بخود فروگذاشتن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). فروگذاشتن چیزی را بخود. (از صراح ومنتخب بنقل غیاث اللغات ) (آنندراج ). فروگذاشتن .