فرومولیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. مولیدن.۲. درنگ کردن؛ تٲخیر کردن.۳. عقب ماندن.۴. واپس خزیدن و به در درفتن.
فرومولیدنلغتنامه دهخدافرومولیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) جیم شدن .پنهانی رفتن . به آهستگی و بی دیدن حاضران و التفات آنان غائب شدن . (از یادداشت بخط مؤلف ) : هرچه یابی وز آن فرومولی ن
فرومالیدنلغتنامه دهخدافرومالیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایت از برچیدن و پیچیدن و افشردن باشد. (برهان ) (آنندراج ).
فرومالیدنفرهنگ انتشارات معین( ~ . دَ) (مص م .) 1 - مالیدن . 2 - مغلوب کردن ، مجازات کردن . 3 - فشردن .
فروپوشیدنلغتنامه دهخدافروپوشیدن . [ف ُ دَ ] (مص مرکب ) به تن کردن . پوشیدن : چون برآهنجی شمشیر و فروپوشی درع پشت روی سپهی ، اصل فروع ظفری . فرخی . || نهفتن و پنهان کردن و مخفی ساختن
مولیدنلغتنامه دهخدامولیدن . [ دَ ] (مص ) درنگ کردن و تأخیر نمودن . (یادداشت مؤلف ) (آنندراج ) (برهان ). دیری کردن و درنگی کردن . (از ناظم الاطباء) : گریزان ز باد اندرآمدبه آب به
فرومالیدنلغتنامه دهخدافرومالیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایت از برچیدن و پیچیدن و افشردن باشد. (برهان ) (آنندراج ).
خرطلغتنامه دهخداخرط. [ خ َ ] (ع مص ) چشم زخم رسیدن به پستان گوسفند. || منجمد و با زرداب بر آمدن شیر از پستان بجهت نشستن بر زمین نمناک . || رسن از دست کشنده ٔ خود در کشیدن ستور
قشولغتنامه دهخداقشو. [ ق َش ْوْ ] (ع مص ) پوست باز کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قشا الحَیَّةَ قشواً؛ پوست باز کرد از مار (منتهی الارب )، نزع عنها لباسها. (اقرب الموارد
فرولغتنامه دهخدافرو. [ ف ُ ] (پیشوند، ق ) به معنی فرود. در زبان پهلوی فْرُت ، در پارسی باستان فْرَوَتا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرود و زیر و تحت و پایین و شیب و نشیب و پست