فروقلغتنامه دهخدافروق . [ ف َ ] (اِخ ) جایی است در پائین هجر بسوی نجد و قومی در آن زیست میکنند. (از معجم البلدان ).
فروقلغتنامه دهخدافروق . [ ف َ / ف َرْ رو ] (ع ص ) مرد ترسنده . (منتهی الارب ). شدیدالفزع . (اقرب الموارد).
فروغفرهنگ مترادف و متضادپرتو، تاب، تابش، تابندگی، درخشش، درخشندگی، روشنایی، روشنی، روشنایی، شعشعه، ضیا، لمعان، نور، وراغ
فروغلغتنامه دهخدافروغ . [ ف ُ ] (اِ) به معنی فروز است که شعاع و روشنی و تابش آفتاب و آتش و غیره باشد. (برهان ). روشنایی . نور. (یادداشت بخطمؤلف ). افروغ . (حاشیه ٔ برهان چ معین
فروقةلغتنامه دهخدافروقة. [ ف َ ق َ ] (ع اِ) پیه گرده . (فهرست مخزن الادویه ).پیه گرده و دل . (منتهی الارب ). شحم الکلیتین . (اقرب الموارد). || بند کاغذ. || بند هیزم و علف . (منته
فروقودی لادنلغتنامه دهخدافروقودی لادن . [ ] (اِ) دوایی است حریف و خوشبو و گفته اند نباتی است شبیه به خامالادن اسود و بیخ آن طولانی ، سبک و عریض و بوی آن تند شبیه به بوی حرف . چون به آب
فروقةلغتنامه دهخدافروقة. [ ف َ ق َ ] (ع اِ) پیه گرده . (فهرست مخزن الادویه ).پیه گرده و دل . (منتهی الارب ). شحم الکلیتین . (اقرب الموارد). || بند کاغذ. || بند هیزم و علف . (منته
فروقودی لادنلغتنامه دهخدافروقودی لادن . [ ] (اِ) دوایی است حریف و خوشبو و گفته اند نباتی است شبیه به خامالادن اسود و بیخ آن طولانی ، سبک و عریض و بوی آن تند شبیه به بوی حرف . چون به آب
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ ملقب به صدرالشریعه ٔ حنفی . او راست : تلقیح العقول فی فروق المنقول .
جزائریلغتنامه دهخداجزائری . [ ج َ ءِ ] (اِخ ) سیدنورالدین بن سیدنعمةاﷲبن عبداﷲبن محمد موسوی . از اکابر علمای امامی در عصر خود بود. او راست : فروق اللغات . این کتاب در فرقهای معنوی