لغتنامه دهخدا
فروع . [ ف ُ ] (ع مص ) برتر گردیدن از قوم خود به بزرگی یا به جمال . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || از کوه بالا رفتن . || به وادی فرودآمدن . (از اقرب الموارد). || به لگام زدن اسب را و عنان کشیدن تا بازایستد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بر سر کسی زدن به عصا. (از ا