فروسةلغتنامه دهخدافروسة. [ ف ُ س َ] (ع مص ) زیرک و نیک ماهر گردیدن در سواری . (منتهی الارب ). حاذق گردیدن در کار خیل . (اقرب الموارد). || شناختن اسب و سواری کردن . || (اِمص ) سواری . || اسب شناسی . (منتهی الارب ).
فروسیةلغتنامه دهخدافروسیة. [ ف ُ سی ی َ ] (ع مص ) زیرک و نیک ماهر گردیدن در سواری . (منتهی الارب ). حاذق گردیدن در امر خیل . (اقرب الموارد). || شناختن اسب و سواری کردن . || (اِمص ) سواری . || اسب شناسی . (منتهی الارب ). فروسة. رجوع به فروسة شود.
فروشهلغتنامه دهخدافروشه . [ ف َ ش َ / ش ِ ] (اِ) به معنی افروشه که حلوایی است گیلانیان را. (برهان ). و آن حلوایی است متخذ از آرد و روغن و عسل یا شکر. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به افروشه و آفروشه شود. || لوزینه را نیز گویند، یعنی هر چیز که در آن مغز بادام کرد
فروشهلغتنامه دهخدافروشه . [ ف ُ ش َ / ش ِ ] (اِ) گندم نیم کوفته را گویند. (برهان ). بلغور. فروشک . رجوع به فروشک شود.
فراسةلغتنامه دهخدافراسة. [ ف َ س َ ] (ع مص ) زیرک و نیک ماهر گردیدن در سواری و شناخت اسب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سواری کردن . (منتهی الارب ).
فروسیةلغتنامه دهخدافروسیة. [ ف ُ سی ی َ ] (ع مص ) زیرک و نیک ماهر گردیدن در سواری . (منتهی الارب ). حاذق گردیدن در امر خیل . (اقرب الموارد). || شناختن اسب و سواری کردن . || (اِمص ) سواری . || اسب شناسی . (منتهی الارب ). فروسة. رجوع به فروسة شود.