فروزانلغتنامه دهخدافروزان . [ ف ُ ] (نف ) صفت فاعلی از فروختن . افروزنده . درخشنده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تابنده . (صحاح الفرس ). روشن . درخشان . فروزنده : که فرزند آن نامور ش
فروزانفرلغتنامه دهخدافروزانفر. [ ف ُ ف َ ] (اِ مرکب ) به معنی فرفروزان است که رب النوع انسان باشد یعنی پرورنده و پرورش کننده ٔ آدمی . (برهان ). برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . (حاشی
ضِيَاءًفرهنگ واژگان قرآنفروزان - داراي نور - روشنايي (ضياء به معني منبع نور است ولي کلمه نور معني عامتري دارد )