فروجلغتنامه دهخدافروج . [ ف ُرْ رو ] (ع اِ) جوجه ٔ ماکیان است . (فهرست مخزن الادویه ). جوجه ٔ ماکیان . ج ، فراریج . (اقرب الموارد).
فُرُوجِهِمْفرهنگ واژگان قرآنشرمگاههايشان (کلمه فروج جمع فرج است به معناي عورت زن و مرد است ، که مردم از بردن نام آنها شرم ميکنند و حفظ فروج کنايه از اجتناب از ارتباط نامشروع است ، از قبيل
فُرُوجِهِمْفرهنگ واژگان قرآنشرمگاههايشان (کلمه فروج جمع فرج است به معناي عورت زن و مرد است ، که مردم از بردن نام آنها شرم ميکنند و حفظ فروج کنايه از اجتناب از ارتباط نامشروع است ، از قبيل
فروجةلغتنامه دهخدافروجة. [ ف َرْ رو ج َ ] (ع اِ) جوزه ٔ مرغ ، یعنی بچه ٔ ماکیان . (غیاث ). واحد فروج و فراریج . (اقرب الموارد). رجوع به فروج و فراریج شود.
فروجهیدنلغتنامه دهخدافروجهیدن . [ ف ُ ج َ دَ ] (مص مرکب ) فروجستن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فروجستن شود.
فروجستنلغتنامه دهخدافروجستن . [ ف ُ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) بزیر جستن . مقابل برجستن . (یادداشت بخط مؤلف ) : از اسب فروجست و زمین بوسه داد. (تاریخ بیهقی ).
ماه فروجکلغتنامه دهخداماه فروجک . [ ف ُ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اسنیورد شوراب است که در بخش مرکزی شهرستان ساری واقع است و 560 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).