فروبریدنلغتنامه دهخدافروبریدن . [ ف ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) قطع کردن . ادامه ندادن : امیر گفت : بر این فرزند من دروغها بسیار میگویند و دیگر آن جستجوها فروبرید. (تاریخ بیهقی ).
فرولغتنامه دهخدافرو. [ ف ُ ] (پیشوند، ق ) به معنی فرود. در زبان پهلوی فْرُت ، در پارسی باستان فْرَوَتا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرود و زیر و تحت و پایین و شیب و نشیب و پست
فروباریدنلغتنامه دهخدافروباریدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) ریختن .باریدن . فروریختن اشک و باران و جز آن : گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشترصد کینه به دل گیری صد اشک فروباری . منوچهری .ف
فروبردنلغتنامه دهخدافروبردن . [ ف ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) در زیر بردن . (ناظم الاطباء). درکردن چیزی تیز در چیزی ، مانند فروبردن میل در چشم . (یادداشت بخط مؤلف ).- سر به فکرت فروبردن
فرودریدنلغتنامه دهخدافرودریدن . [ ف ُ دَ دَ ] (مص مرکب ) خراب شدن . واریز کردن چاه و جز آن . (یادداشت بخط مؤلف ): تهور؛ فرودریدن بنا. انقیاض ؛ فرودریدن دیوار. (منتهی الارب ). || شک