فرواستادنلغتنامه دهخدافرواستادن . [ ف ُ اِ دَ ] (مص مرکب ) ایستادن . پایداری کردن . ماندن : هرکه اومعدن کریمی جست به در کاخ او فرواستاد.فرخی .
فروافتادنلغتنامه دهخدافروافتادن . [ ف ُ اُ دَ ] (مص مرکب ) بزیر افتادن . سقوط. (یادداشت بخط مؤلف ) : چون رسولانش ده گام بتعجیل زنندقیصر از تخت فروافتد و خاقان از گاه . منوچهری .بسان
فروایستادنلغتنامه دهخدافروایستادن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) فرواستادن . رجوع به فرواستادن شود. || آرام یافتن . ساکن شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || فروایستادن از کاری ؛ توقف از آن . (یاد
فرستادنگویش اصفهانی تکیه ای: berasni طاری: herasnây(mun) طامه ای: heresnâɂan طرقی: herasnâymun کشه ای: herasnâymun نطنزی: heres(e)nâɂan
فروایستادنلغتنامه دهخدافروایستادن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) فرواستادن . رجوع به فرواستادن شود. || آرام یافتن . ساکن شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || فروایستادن از کاری ؛ توقف از آن . (یاد
فرولغتنامه دهخدافرو. [ ف ُ ] (پیشوند، ق ) به معنی فرود. در زبان پهلوی فْرُت ، در پارسی باستان فْرَوَتا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرود و زیر و تحت و پایین و شیب و نشیب و پست
فروافتادنلغتنامه دهخدافروافتادن . [ ف ُ اُ دَ ] (مص مرکب ) بزیر افتادن . سقوط. (یادداشت بخط مؤلف ) : چون رسولانش ده گام بتعجیل زنندقیصر از تخت فروافتد و خاقان از گاه . منوچهری .بسان