فرهمندلغتنامه دهخدافرهمند. [ ف َ رَ م َ / ف َ هََ م َ ] (ص مرکب ) خردمند. (برهان ) (صحاح الفرس ) : نگه کرد بابک پسند آمدش شهنشاه را فرهمند آمدش . فردوسی .سکندر شنید آن پسند آمدش س
بافرهیلغتنامه دهخدابافرهی . [ ف َرْ رَ ] (ص مرکب ) (از: با + فرهی ). فرهمند. فره مند. باجلال . باعزت . نامدار. (ناظم الاطباء) : دگر گفت کآمد بما آگهی ز تو نامور مرد بافرهی . فردوس
فرهومندفرهنگ نامها(تلفظ: farreumand) مرد نورانی را میگویند و آن را فرمند نیز گویند . ← فرمند و فرهمند .