فرهانلغتنامه دهخدافرهان . [ ف َ ] (اِخ ) نمکزاری است ازتوابع همدان و در واقع دریاچه ای است که فاضلاب روستاها در آن گرد آید و بر گردش نمکزاری تشکیل شود که نمک آن را به بلاد دیگر ح
فرهانواژهنامه آزادباشکوه باشکوه [فَ] با شکوه و بلند مرتبه. مشتق شده از فره [ ف َرْ رَ / رِ ] به معنای شأن و شوکت و شکوه و عظمت. باشکوه و بزرگ، منسوب به فره؛ واژۀ ساخته شده از ف
فرحانلغتنامه دهخدافرحان . [ ف َ ] (ع ص ) شادان و فیرنده . ج ، فَراحی ̍، فَرْحی ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فرهانجلغتنامه دهخدافرهانج . [ ف َ ن َ ] (اِ) شاخ بزرگی که از درخت ببرند تا شاخهای دیگر برآید. (برهان ). فرنج . فرهنگ . فرهنج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || شاخ درختی را نیز گویند ک
فرهانجفرهنگ انتشارات معین( ~ .) (اِ.) 1 - شاخة بزرگی که از درخت ببرند تا شاخه های دیگر برآید. 2 - شاخة درختی که به درخت دیگر پیوند کنند. 3 - شاخة درخت انگوری که آن را در زمین کنند و از
فرهانجلغتنامه دهخدافرهانج . [ ف َ ن َ ] (اِ) شاخ بزرگی که از درخت ببرند تا شاخهای دیگر برآید. (برهان ). فرنج . فرهنگ . فرهنج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || شاخ درختی را نیز گویند ک
قلعه فرهانلغتنامه دهخداقلعه فرهان . [ ق َ ع َ ف َ ] (اِخ )دهی است از دهستان شاه ولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر،واقع در 20هزارگزی جنوب باختری شوشتر و 6هزارگزی جنوب باختری شوسه ٔ دزفول به
خلفلغتنامه دهخداخلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) ابن حیان احمر فرهانی بصری یا خراسانی ، مکنی به ابومحرز رجوع به ابومحرز خلف بن حیان در این لغت نامه شود.
مچریهلغتنامه دهخدامچریه . [ م ُ ری ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهر یوسف است که در بخش مرکزی شهرستان خرمشهر واقع است و 450 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ فرهانی هستند. (از فرهنگ جغرافی