فرنودلغتنامه دهخدافرنود. [ ف َ ] (اِ) برهان و دلیل . (برهان ). برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 257 شود.- فرنودسار . رجوع به فرنودسار شود.
فرناپاتلغتنامه دهخدافرناپات . [ ف ِ ] (اِخ ) یکی از سرداران دوره ٔ اشکانی معاصر با اشک سیزدهم موسوم به اُرُد اول . این شخص در جنگ با رومیان محافظت و دفاع از سوریه را در مقابل سپاه دشمن به عهده گرفته بود. رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 2345 شود.
فرنادلغتنامه دهخدافرناد. [ ف َ ] (اِ) در سنسکریت پرانَدَ . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). پایاب و پایان . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) : گذاره کرده بیابانهای بی انجام سپه گذاشته از آبهای بی فرناد.فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص <span class="hl" d
فرنادفرهنگ فارسی عمید۱. پایاب: ◻︎ گذار کرده بیابانهای بیانجام / سپه گذاشته از آبهای بیفرناد (فرخی: ۳۴).۲. پایان.
فرنودسارلغتنامه دهخدافرنودسار. [ف َ ] (اِ مرکب ) کتابی که در جمیع فنون حکمت باشد و معنی آن برهانستان و دلیلستان است ، چه فرنود به معنی دلیل و برهان و سار به معنی جا و مقام بود. (برهان ). برساخته ٔ دساتیر است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فرنودسارلغتنامه دهخدافرنودسار. [ف َ ] (اِ مرکب ) کتابی که در جمیع فنون حکمت باشد و معنی آن برهانستان و دلیلستان است ، چه فرنود به معنی دلیل و برهان و سار به معنی جا و مقام بود. (برهان ). برساخته ٔ دساتیر است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
دژفرنودواژهنامه آزادمغلطه، مغالطه، سفسطه فرنود (برهان و دلیل) + پیشوند اوستایی دُژ یا دُش که واورنه و زشت و بد معنی میدهد