فرنللغتنامه دهخدافرنل . [ ف ِ ن ِ ] (اِخ )کسی که بهمراه یک هیأت فرانسوی و بعنوان رئیس هیأت در سال 1852 م . برای تحقیق در تمدن بابل قدیم مأمور شد. (از ایران باستان تألیف پیرن
بیضیوار فرنلFresnel ellipsoidواژههای مصوب فرهنگستانبیضیواری با سه محور متعامد که برای تعیین سرعت انتشار و جهت نوسان بلور دوشکستی به کار میرود متـ . بیضیوار پرتوی ray ellipsoid
فرنجمشکگویش اصفهانی تکیه ای: -------- طاری: --------- طامه ای: -------- طرقی: --------- کشه ای: --------- نطنزی: --------
فرندیکشنری عربی به فارسیکوره , تنور , تون حمام و غيره , ديگ , پاتيل , بوته ازمايش , گرم کردن , مشتعل کردن , کوره اي که اشغال يا لا شه مرده در ان سوزانده و خاکستر ميشود , اجاق , درکوره
فرناباذلغتنامه دهخدافرناباذ. [ ف ِ ](اِخ ) نام یکی از سرداران بزرگ ایران در زمان اردشیر دوم هخامنشی است که در نبرد ایران برای تسخیر مصر در زمان پادشاه مذکور فرماندهی کل سپاه را داش