فرناسلغتنامه دهخدافرناس . [ ف َ ] (اِخ ) پسر فرناباذ از درباریان مورد توجه اردشیر درازدست بوده است . رجوع به فرناباذ و نیز رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 943 شود.
فرناسلغتنامه دهخدافرناس . [ ف َ ] (ص ) درهندی باستان پر + نچ ، درسنسکریت پرناچه . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). غافل و نادان . (برهان ). غافل . نادان طبع. کم مایه . (یادداشت به خط
فرناسلغتنامه دهخدافرناس . [ ف ِ ] (ع اِ) رئیس و مهترروستاییان . ج ، فرانسة. (منتهی الارب ). مهتر دهقانان و در ترکی او را قوجه باشی گویند. (محیط المحیط). || شیر سطبرگردن و سخت دلی
فراستفرهنگ نامها(تلفظ: fe(a)rāsat) (عربی) زیرکی ، هوشیاری ، درک و فهم ؛ (در تصوف) هوشیاری و دریافت امور پنهانی از روی ظواهر امور ، یا اشراف بر ضمایر .
ارته باذلغتنامه دهخداارته باذ. [ اَ ت َ ] (اِخ ) پسر فَرناس معاصر خشیارشا. او در دربار ایران مورد توجه بود و خشیارشا را تا هلس پونت با شصت هزار تن مشایعت کرد و چون بازگشت بمطیع کردن
عباسلغتنامه دهخداعباس . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن فرناس . از مخترعین اندلس و از مردم قرطبه است و ظاهراً وی درعصر خلیفه عبدالرحمان دوم می زیسته است . (قرن نهم میلادی ). وی اولین ک
فرانسةلغتنامه دهخدافرانسة. [ ف َ ن ِ س َ ] (ع اِ) ج ِ فرناس که به معنی رئیس دهاقین است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فرناباذلغتنامه دهخدافرناباذ. [ ف ِ ] (اِخ ) یکی از بزرگان ایران است که ظاهراً معاصر اردشیر اول هخامنشی معروف به اردشیر درازدست و پسرش به نام فرناس از نزدیکان این پادشاه بوده است .