فرغانلغتنامه دهخدافرغان . [ ف َ ] (اِخ ) شهری است به یمن . (منتهی الارب ). از بلاد یمامه است . (از نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 263). شهری است به یمن از مخلاف زبید. (معجم الب
فرغانلغتنامه دهخدافرغان . [ ف َ ] (اِخ ) نام شهری است مشهور از بلاد ماورأالنهر به ترکستان . (آنندراج ). رجوع به فرغانه شود.
فرقانفرهنگ انتشارات معین(فُ رْ) [ ع . ] 1 - (ص .) آن چه که حق و باطل را از هم جدا کند. 2 - (اِ.) قرآن .
فرقانلغتنامه دهخدافرقان . [ ف ُ ] (ع اِ) آنچه بدان فرق کنند میان حق و باطل . || شکافتگی دریا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ظرف . (اقرب الموارد). || فیروزی . (منتهی الارب ).
فرقانلغتنامه دهخدافرقان . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فَرْق ، به معنی رطل و پیمانه ٔ معروف مدینه .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فَرْق شود.
فرغانجلغتنامه دهخدافرغانج . [ ف َ ن َ ] (اِ) ماده گاو فربه پرگوشت . || ماده الاغ فربه . و بعضی گویند این لغت ترکی است . (برهان ).
فرغانیلغتنامه دهخدافرغانی . [ ف َ ] (اِخ ) قاسم بن محمدبن عبداﷲ، مکنی به ابوعبدالرحمان . از مردم فرغانه ٔ ماوراءالنهر بود و حدیث هائی از خود میساخت . او را از قبیصةبن عقبه و عاصم
فرغانهلغتنامه دهخدافرغانه . [ ف َ ن َ ] (اِخ ) ناحیه ای است آبادان و بزرگ ، با نعمتهای بسیار و اندر وی کوه بسیار است و دشت و شهرها و آبهای روان . و در ترکستان است . آنجا برده بسیا
فرغانهلغتنامه دهخدافرغانه . [ ف َ ن َ ] (اِخ ) نام کوهی است که مردم گیاه در آن کوه میشود (کذا) و آن رستنیی باشد که عربان یبروح الصنم خوانند. (برهان ). رجوع به مدخل بعد شود.
فرغانیلغتنامه دهخدافرغانی . [ ف َ ] (اِخ ) محمدبن اسماعیل فارسی ، مکنی به ابوالفتح و منسوب به فرغان فارس . در نیشابور از ابویعلی حمزةبن عبدالعزیز المهلبی و جز او استماع حدیث کرد.
فرغانیلغتنامه دهخدافرغانی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب است به فرغانه که ولایتی است در پشت چاچ . (سمعانی ). منسوب به فرغانه ٔ ماوراءالنهر. (یادداشت به خط مؤلف ). || منسوب به فرغان از
فرغانجلغتنامه دهخدافرغانج . [ ف َ ن َ ] (اِ) ماده گاو فربه پرگوشت . || ماده الاغ فربه . و بعضی گویند این لغت ترکی است . (برهان ).
فرغانیلغتنامه دهخدافرغانی . [ ف َ ] (اِخ ) قاسم بن محمدبن عبداﷲ، مکنی به ابوعبدالرحمان . از مردم فرغانه ٔ ماوراءالنهر بود و حدیث هائی از خود میساخت . او را از قبیصةبن عقبه و عاصم
