فرعیدیکشنری فارسی به عربیتابع , تافه , رافد , عرضي , غريب , مدرسة ثانوية , مساعد , مع السلامة , ملحق , من قبل
فرعیدیکشنری فارسی به انگلیسیadjunct, accessory, alternative, ancillary, auxiliary, by-, circumstantial, fringe, incidental, minor, off, outside, para-, petty, secondary, side, subsidiary
فرعیلغتنامه دهخدافرعی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فرع . مقابل اصلی . (یادداشت به خط مؤلف ) (ناظم الاطباء).
شهر فرنگلغتنامه دهخداشهر فرنگ . [ ش َ رِ ف َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی سرگرمی کودکانه و آن چنانست که مقداری تصویرهای گوناگون را طوماروار به یکدیگر چسبانند و دو سر آن طومار
بینیلغتنامه دهخدابینی . (اِ) ترجمه ٔ انف . ظاهراً مرکب است از بین بمعنی بینش و یای نسبت زیرا که این عضو مرئی میشود یا آنکه متصل بچشم که محل بینش است واقع شده و بهر تقدیر از صفات
تبریزلغتنامه دهخداتبریز. [ ت َ ] (اِخ ) نام شهری است در آذربایجان در اقلیم پنجم ... و مردم آنجا اکثر آهنگرند و جلال الدین سیوطی در لب الالباب نوشته که تبریز بالکسر شهری است قریب