فرصةدیکشنری عربی به فارسیبخت , تصادف , شانس , فرصت , مجال , اتفاقي , اتفاق افتادن , دست يافت , فراغت , معدن کاوي کردن , دور نما , چشم انداز , انتظار , پيش بيني , جنبه , منظره , اميدانجا
فرصةلغتنامه دهخدافرصة. [ ف َ ص َ] (ع اِ) خسته یا هسته ٔ مقل و آن اخص از فرص است . || بادی که کوژی آرد در پشت . (منتهی الارب ). بادی که کوژی از آن بود و از این معنی است که گویند:
فرصةلغتنامه دهخدافرصة. [ ف ِ ص َ ] (ع اِ) لته یا پنبه پاره و جز آن که زن حائض اندام خود را بدان پاک سازد. ج ، فراص . (منتهی الارب ). قطعه ای از پشم یا پنبه . || قطعه ای از مشک و
فرصةلغتنامه دهخدافرصة. [ ف ُ ص َ] (ع اِ) فرصت . رجوع به فرصت شود. || بهره ای از آب و آن اسم است از تفارص القوم که گفته میشود: جائت فرصتک من البئر و جائت فرصتک من السقی ؛ یعنی نو
فرسةلغتنامه دهخدافرسة. [ ف َ س َ ] (ع اِ) باد که در پشت نشیند. (منتهی الارب ). باد کوژی ، چه آن پشت را فرومیکوبد و بعضی به کسر حکایت کرده اند. (اقرب الموارد). || ریشی است که در
فراهینفرهنگ نامها(تلفظ: farāhin) (در اعلام) نام یک ایرانی معروف در زمان قباد ، نام یکی از اعیان ایران که با قباد فیروز معاصر بود .