فرشکردلغتنامه دهخدافرشکرد. [ فْرَ / ف ِ رَ ک َ ] (اِ) به معنی تصفیه و تجدید است و در اصطلاح آیین زردشتی ، بعد از مبارزه ٔ خدایان با دیوان و شکست سپاه اهریمنی ، جهان پاکیزه و مطهر
فروکردنلغتنامه دهخدافروکردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به درون چیزی دربردن ، چنانکه سوزن را به تن آدمی . (یادداشت بخط مؤلف ). در میاه چیزی داخل کردن . (ناظم الاطباء). فرو
فراکردنلغتنامه دهخدافراکردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش آوردن . فراز آوردن . فراز کردن . پیش آوردن و دراز کردن دست . (یادداشت به خط مؤلف ): دست فراکن و چیزی بخور. (تاریخ سیستا
فروکردنلغتنامه دهخدافروکردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به درون چیزی دربردن ، چنانکه سوزن را به تن آدمی . (یادداشت بخط مؤلف ). در میاه چیزی داخل کردن . (ناظم الاطباء). فرو
فراکردنلغتنامه دهخدافراکردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش آوردن . فراز آوردن . فراز کردن . پیش آوردن و دراز کردن دست . (یادداشت به خط مؤلف ): دست فراکن و چیزی بخور. (تاریخ سیستا
فراکردهلغتنامه دهخدافراکرده . [ ف َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فرازکرده . بسته : اعور گفت : مرا بدان می آوری که چشم فراکرده باز کنم و در بسته گشایم ؟ (تذکرةالاولیاء عطار). رجوع به
خلاندنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهفروکردن چیزی باریک و نوکتیز مانندِ سوزن و خار در بدن یا چیز دیگر.
پیاده فروکردنلغتنامه دهخداپیاده فروکردن . [ دَ / دِ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیاده گماشتن . (آنندراج ) : آنجا که یک پیاده فروکرد عزم توملکی توان گرفت به نیروی یک سوار.انوری .