فرشاةدیکشنری عربی به فارسیپاک کن , ماهوت پاک کن , ليف , کفش پاک کن و مانند ان , قلم مو , علف هرزه , ماهوت پاک کن زدن , مسواک زدن , ليف زدن , قلم مو زدن , نقاشي کردن , تماس حاصل کردن واهسته گذشتن , تندگذشتن , بروس لوله
فرساحلغتنامه دهخدافرساح . [ ف ِ ] (ع ص ) زمین پهن فراخ . (منتهی الارب ). الارض العریضة الواسعة. (اقرب الموارد).
فرشاحلغتنامه دهخدافرشاح . [ ف ِ ] (ع ص ) زمین پهن و فراخ . فرساح . (از اقرب الموارد). || سم گسترده مغاک . (منتهی الارب ). گسترده از سم ها. گویند: حافر فرشاح . (اقرب الموارد). || ابر بی باران . || زشت روی کلان سال از زن و ناقه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فراشاهلغتنامه دهخدافراشاه . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد، واقع در 12هزارگزی باختر تفت ، متصل به جاده ٔ ارنون به تفت و یزد. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل که دارای 1109 تن سکنه است . از قنات مشروب م