فرسکلغتنامه دهخدافرسک . [ ف ِ س ِ ] (اِ) شفتالو یا نوعی از آن ، تنک پوست یا سرخ رنگ . یا شفتالویی که از هسته ٔ خودشکافته گردد. (از منتهی الارب ). شفتالو را گویند و آن میوه ای اس
فرسکفرهنگ انتشارات معین(فِ رِ) [ فر. ] (اِ.) نقاشی به وسیلة آب رنگ بر سطح گچی مرطوب دیوار. در فرسک سازی از آن جهت آب رنگ به کار می برند که رنگ ها از متن دیوار نفوذ کنند و جزو زمینه به
فرسکالغتنامه دهخدافرسکا. [ فْرِ / ف ِ رِ ] (اِخ ) یا پریسکلا. زوجه ٔ آکیلای یهودی ، متقی معروف بود و آکیلا همواره او را درامور خیر و ضیافاتی که با اجزای کلیسا در خانه ٔ خودمینمود
فرسکالغتنامه دهخدافرسکا. [ فْرِ / ف ِ رِ ] (اِخ ) یا پریسکلا. زوجه ٔ آکیلای یهودی ، متقی معروف بود و آکیلا همواره او را درامور خیر و ضیافاتی که با اجزای کلیسا در خانه ٔ خودمینمود
کالابرسلغتنامه دهخداکالابرس . [ رِ ] (اِخ ) بقولی دیگر ماتیا پرتی پیکرنگار فرسکی ایتالیائی که در تاورنا از ناحیه ٔکالابر بدنیا آمد. هنرمندپرکاری بود ولی آثارش چندان مورد توجه نبوده
بکرلغتنامه دهخدابکر. [ ب َ ک َ ] (ع اِ) بامداد. پگاه ؛ یقال : سر علی فرسک بکراً کما تقول سحرا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بامداد. (غیاث ). || ج ِ بَکَرَة و بَکْرَة. || چرخه
تالانکلغتنامه دهخداتالانک . [ ن َ ] (اِ) میوه ای است شبیه به شفتالو . (برهان ). نوعی از شفتالو است . (آنندراج ) (انجمن آرا). تالانه . (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ). فرسک .
امذاءلغتنامه دهخداامذاء. [ اِ ] (ع مص ) زن جلبی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زن جلبی کردن یعنی قرمساقی کردن . (آنندراج ). || افزونی کردن در آمیختن آب به شراب . || بچراگا