فرسودنیلغتنامه دهخدافرسودنی . [ ف َ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه قابل فرسودن باشد. آنچه زود فرسوده شود. (یادداشت به خط مؤلف ) : تو لشکر بیارای و از بودنی روان را مکن هیچ فرسودنی . فردوسی
فرسودنیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدرخور فرسوده شدن: ◻︎ روی به دانش نه و رنجه مکن / دل به غم این تن فرسودنی (ناصرخسرو: ۴۹۹).
فرسودنفرهنگ مترادف و متضاد۱. خستن، خسته کردن ۲. پوسیدن، پوساندن ۳. ساییدن، مالیدن ۴. زدودن، محو کردن، نابود کردن ۵. بهستوهآوردن، عاجز کردن، درمانده کردن
فرسودگیدیکشنری فارسی به انگلیسیexhaustion, seediness, slippage, tiredness, wear, wear and tear, weariness
فرسدنیلغتنامه دهخدافرسدنی . [ ف َ س ُ دَ ] (ص لیاقت ) فرسودنی . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). آنچه طبیعةً قابل فرسوده شدن باشد و به تدریج از میان رود : نه به آخر همی بفرساید؟هرکه انجا
تباهی گرفتنلغتنامه دهخداتباهی گرفتن . [ ت َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) تباهی پذیرفتن . فساد گرفتن . فساد پذیرفتن : سخنگوی جان جاودان بودنی است نه گیرد تباهی نه فرسودنی است .اسدی .
نافرسودنیلغتنامه دهخدانافرسودنی . [ ف َ دَ ] (ص لیاقت ) که فرسودگی نپذیرد. که فرسوده نشود. مقابل فرسودنی .
بودنیلغتنامه دهخدابودنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) درخورِ بودن . لایق ِ بودن . (فرهنگ فارسی معین ) : بودنی بود می بیار اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون . رودکی . || (اِ) چیزی که وجود داشته
جاودانلغتنامه دهخداجاودان . [ وِ ] (ص ، اِ، ق ) مخفف جاویدان است . (برهان ). همیشه . دایم . (برهان ) (آنندراج ). همواره . باقی . پیوسته . (آنندراج ). همیشگی . (شرفنامه ). جاوید.جا