فرسافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. = فرسودن۲. فرساینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): طاقتفرسا، ◻︎ دستفرسود جود تو شده گیر / تروخشک جهان جانفرسای (انوری: ۴۵۰).
فرسالغتنامه دهخدافرسا. [ ] (اِ) دار فلفل است . (فهرست مخزن الادویه ). دار پلپل . رجوع به دار پلپل و دار فلفل شود.
فرسالغتنامه دهخدافرسا. [ ف َ ] (نف مرخم ) مخفف فرساینده . (یادداشت به خطمؤلف ). این لغت در ترکیب به صورت مزید مؤخر آید.ترکیب ها:- آبله فرسا . آسمان فرسا. بحرفرسا. تن فرسا. توا
فرسانیلغتنامه دهخدافرسانی . [ ف َ / ف ِ ] (ص نسبی ) منسوب به فرسانة که از قرای افریقاست . (سمعانی ).
فرسایلغتنامه دهخدافرسای . [ ف َ ] (نف مرخم ) محوکننده . (صحاح ). کهنه کننده . به پای کوبنده . (برهان ). فرسا. همواره به صورت مزید مؤخر با کلمات دیگر ترکیب شود. و به صورت مستقل ،
تآکلدیکشنری عربی به فارسیفرساييدن , خوردن , ساييدن , فاسدکردن , ساييده شدن , فرسايش , سايش , فساد تدريجي , تحليل , ساييدگي