فرزینلغتنامه دهخدافرزین . [ ف َ ] (اِ) وزیر شاه در شطرنج . (آنندراج ). فرزان . فرزی . مهره ٔ وزیر در صفحه ٔ شطرنج درامتداد قطرهای مربع و یا به موازات قطرها و نیز به موازات اضلاع
فرزینلغتنامه دهخدافرزین . [ ف َ ] (اِخ ) یکی از نواحی کرمان است . (معجم البلدان ). موضعی است از نواحی کرمان و از قرای خَنّاب . (تاج العروس ). رجوع به فریزن شود.
فرزینلغتنامه دهخدافرزین . [ ف ِرْ رَ ] (اِخ ) قلعه ای حصین که میان اصفهان و همدان بوده است و شمس قیس رازی در نزدیکی این قلعه مورد حمله و غارت قرار گرفته و بنا به نوشته ٔ خود او م
فرزینیلغتنامه دهخدافرزینی . [ ف َ ] (حامص ) فرزین بودن : بیدق چو گذاشت هفت خانه فرزینی یافت جاودانه . خاقانی .رجوع به فرزین شود.
فربینفرهنگ نامها(تلفظ: farbin) (فر = شکوه و جلال + بین = (جزء پسین) = بیننده) ، بینندهی شکوه و جلال ؛ (به مجاز) طالب شکوه و جلال .
فرزندگویش اصفهانی تکیه ای: vâč(č)a طاری: vač(č)a طامه ای: vač(č)a طرقی: vač(č)a کشه ای: vač(č)a نطنزی: vač(č)a
فرزند آخرگویش اصفهانی تکیه ای: tehteqâri طاری: tahteqâri طامه ای: ta:teqâri طرقی: tehtöqâri کشه ای: tahteqâri نطنزی: vačaɂâxeri
فرزینیلغتنامه دهخدافرزینی . [ ف َ ] (حامص ) فرزین بودن : بیدق چو گذاشت هفت خانه فرزینی یافت جاودانه . خاقانی .رجوع به فرزین شود.
فرزیلغتنامه دهخدافرزی . [ ف َ ] (اِ) به معنی فرزین است که بیاید. (آنندراج ). رجوع به فرزان و فرزین شود.