فرزللغتنامه دهخدافرزل . [ ف َ زَ ] (اِخ ) از قراء بعلبک و قریه ٔ بزرگ و باصفایی است در بن کوه غربی آن .مویز جوزانی در این مکان یافت شود و ملبنی که از شیر بز و جوز و جز آن سازند
فرزللغتنامه دهخدافرزل . [ ف َ زَ ] (اِخ ) از نواحی معرةالنعمان در علاةو علاة کوره ای از کوره های آن است . (معجم البلدان ).
فرزللغتنامه دهخدافرزل . [ ف ِ زِ ] (ع اِ) قید و گاز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مقراض آهنگران . (منتهی الارب ). مقراضی که حداد بدان آهن برد. (اقرب الموارد).
فرزللغتنامه دهخدافرزل . [ ف ُ زُ ] (ع ص ) درشت و تندار. (آنندراج ). رجل فرزل ؛ مرد درشت تندار. (منتهی الارب ). الرجل الضخم . ابن سیده گوید ثابت نیست . (از اقرب الموارد).
فرزلةلغتنامه دهخدافرزلة. [ ف َ زَ ل َ ] (ع مص ) بندی کردن کسی را. (منتهی الارب ). در قید کردن . (اقرب الموارد).
کیفاشفت فرزلالغتنامه دهخداکیفاشفت فرزلا. [ ] (اِ مرکب )به سریانی مغناطیس را گویند . (از الجماهر ص 212). رجوع به همین مأخذ شود.
فرزلةلغتنامه دهخدافرزلة. [ ف َ زَ ل َ ] (ع مص ) بندی کردن کسی را. (منتهی الارب ). در قید کردن . (اقرب الموارد).
کیفاشفت فرزلالغتنامه دهخداکیفاشفت فرزلا. [ ] (اِ مرکب )به سریانی مغناطیس را گویند . (از الجماهر ص 212). رجوع به همین مأخذ شود.
ارمیطیقونلغتنامه دهخداارمیطیقون . [ ] (معرب ، اِ) مغناطیس . ابرقلیتا بسریانی . کیفاشفت . فرزلا . بفارسی آهن ربای . و بهندی کدهک . هرباج . (الجماهر بیرونی ص 212 و 213).
کیفامقنطیسلغتنامه دهخداکیفامقنطیس . [ ] (اِ مرکب ) به سریانی حجر مقناطیس است .(فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به کیفاشفت فرزلا شود.